رویینرویین، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

رویین

بابا سلام با هم حرف بزنيم؟

بابا سلام با هم حرف بزنيم؟ 4 ساله كه بودم فكر ميكردم پدرم هر كاري رو مي تونه انجام بده. 5 ساله كه بودم فكر ميكردم پدر خيلي چيزها رو مي دونه. 6 ساله كه بودم فكر مي كردم پدرم از همه پدر هاباهوشتره . 8 ساله كه شدم، گفنم پدرم همه چيز رو هم نمي دونه. 10 ساله كه شدم با خودم گفتم! اون موقع ها كه پدرم بچه بود همه چيز با حالا فرق داشت. 14 ساله كه بودم گفتم: زياد حرف هاي پدرمو تحويل نگيرم اون خيلي ... 16 ساله كه شدم ديدم خيلي نصيحت مي كنه گفتم باز اون گوش مفتي گير آورده. 18 ساله كه شدم واي خداي من باز گير داده به رفتار و گفتار و لباس پوشيدنم همين طور بيخودي به آدم گير ميده 25 ساله كه شدم ديدم كه بايد ازش بپرسم، زيرا چيزهاي زيادي ...
27 مهر 1390

زمان

  پدر: فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی، اگر هنگام غذا خوردن لباسها ... یم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی تکراری را برایت تعریف کنم وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم، با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند، فرصت بده و عصبانی نشو وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده، همانگونه که تو اولین قدمهایت ر...
26 مهر 1390

دوغ دوغ دوغ

رویین گلم عزیز دلم، مامان و بابا دارن کارای تولدتو انجام میدن برای همین تو این هفته کمتر برات مینویسیم ولی به زودی با دست پر برمیگردیم و به بهت نشون میدیم که چقدر عاشقتیم. راستی چند شب پیش کلی جلوی در یخچال     گریه کردی و دوغ میخواستی دوغ دوغ دوغ خیلی دوغ خوردی و ساعت ٤ صبح گلاب بروتون شدی   شکمو ...
23 مهر 1390

كمي به گذشته

رویین عزیزم چون مامان از ١٠ ماهگیت این وبلاگ و با پشتکار مامی ترانه شروع به نوشتن کرده بنابراین مجبورم گاهی به عقب برگردم. البته مامی ترانه از زمانی که تو اندازه ی کنجت بودی و عکسهای سونوگرافیت و میدید اصرار به این کار داشت ولی مامان رویین اونقدر حالش بد بود که نمی تونست و تنها کار مثبتی که تو دوران بارداریم انجام دادم کلاسهای یوگای بارداری بود.خیییییییییییییلی خوب بود.    رويين جونم در حال ديدن Baby Einshein در مسافرت کوچکترین کاربر ...
16 مهر 1390

نهم هر ماه

نهم هر  ماه آقا رويين ي سري به آقاي دكتر ميزنه و معمولاً اونجارو ميزاره روي سرش وااااااااااي ديروز واكسن آنفولانزا هم زده پسرم. قربون اون چشمات برم كه با التماس منو نگاه ميكردي. ...
10 مهر 1390

تولد 11 ماهگي رويين

پسر قشنگم امروز تولد 11 ماهگيت قشنگترين تاريخ تو هر ماه براي ما نهم و قشنگترين ساعت براي ما ساعت نه و حتي اتاق عملي كه مامان تورو بدنيا آورد شماره 9 بود. و البته تمام ثانيه ها كه با تو ميگذره براي ما زيبا ترين و بهترينه. ...
9 مهر 1390

پسر آبگوشت خور

پسر گل مامان امروز آبگوشت زدی بر بدن  بابا فرهادم با کلی ذوق زنگ زد و این خبر و من داد. ی خبر خوب دیگه هم امروز به من دادن از آتلیه ای که شنبه  ٩٠/٠٦/٢٦ با هم   رفته بودیم زنگ زدن، باید برم امروز عکس های قشنگ پسر خوشگلم و ببینم و انتخاب کنم   رویین مامان و بابا خیلی دوسسسسسسسسسسسسسست دارن. امروز رويين 10 ماه و 26 روزت ...
6 مهر 1390

آتليه

رويين جونم اين عكس هارو ميزارم كه دل مامي و ... ببري چون خيلي منتظر بودن ولي اينا sample عكس هاي اصلي  هر وقت حاضر شد ميزارم. ...
6 مهر 1390

تولد بابا فرهاد

امروز 90/06/30 تولد بابا فرهاد        منو رويين يكي دو روز  خيلي سرمون شلوغه آخه تولد بابا فرهادددددد ديروز با ماماني ويدا و عمه حميده رفتيم خريد بعد ي جشن خودموني خونه ماماني گرفتيم. امشبم شام مامي ترانه و خاله مگي و دايي ميثم و زندايي مهسا و دايي رضا و خاله راضيه (دايي و خاله مامان) ميان خونمون. البته كلي مهمون داشتيم  مثلاً خاله تهمينه (خاله مامان) و دختراش (نورا و پريا) كه رويين خيلي دوسشون داره و اونا هم خيلي دوست داشتن بيان مجبور شدن برن همدان و براي پريا كه اونجا داشگاه ميره خونه بگيرن  يا هاله (دختر خاله مامان) كه پسرش برديا 23 روز از رويين بزرگتره مامان بزرگش تصادف ك...
3 مهر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رویین می باشد